داستان در باب جنگ داخلي اسپانياست، جايي كه مردم آزادي خواه و مبارز اسپانيا در كنار گروهان هاي بين المللي (متشكل از آزاديخواهان آمريكايي، فرانسوي، انگليسي و...) عليه حكومت فاشيستي ژنرال فرانكو مبارزه مي كنند و قهرمان داستان رابرت جوردان هم يك آمريكايي است كه از مقام استادي دانشگاه دست شسته و براي آزادي برادران و خواهران اسپانيايي خويش مبارزه مي كند.

اين جاذبه آزادي و عدالت است كه انسان ها را از نژادها و اقوام و مذهب هاي مختلف در يك سنگر گردهم مي آورد تا در كنار هم مبارزه كنند، در كنار هم بجنگند و درنهايت در كنار هم پيروز شوند يا شكست بخورند و حتي بميرند و نبرد داخلي اسپانيا يكي از بارزترين نمونه هاست كه اين مفاهيم را نمايش مي دهد: فداكاري، شجاعت، رشادت، عشق به ممنوع، عشق به آزادي و... در اين داستان اين مفاهيم، شقاوت، سنگدلي و قساوت ديوهاي آزادي ستيز و بردباري و مقاومت انسان هاي آزاديخواه و تعامل آنها با يكديگر به زيبايي به تصوير كشيده شده است و به همين دليل است كه عليرغم شكست آزاديخواهان در اين ميدان، استالين كه خود يكي از نامداران آزادي ستيز است اعتراف مي كند: هرگز ملتي اين چنين پيروزمندانه شكست نخورده است!!

رابرت جوردان دستور داد كه يك پل نظامي را كه مورد استفاده فاشيست هاست منفجر كند و در اين راه با افراد يك گروهان از چريك هاي كوهستاني آشنا مي شود مانند: پابلو، ماريا، آنسلمو و...

ارنست همینگوی در سال 1937 به منظور پوشش اخبار جنگ داخلی برای اتحادیه ی روزنامه های آمریکای شمالی به اسپانیا سفر کرد. سه سال بعد، رمانی به یادماندنی و تأثیرگذار به اسم رمان زنگ ها برای که به صدا درمی آید، از دل این جنگ سربرآورد. کتاب، از وفاداری، شجاعت، عشق، شکست و مرگ تراژیک یک آرمان سخن گفته و داستان مردی جوان و آمریکایی به نام رابرت جردن را روایت می کند که در نیرو های شبه نظامی بین المللی [ادغام شده با یک واحد چریک ضدفاشیسم]واقع در کوه های اسپانیا مشغول به خدمت است.

همینگوی در تصویرسازی عشق جردن به دختری زیبا به نام ماریا، تشریح درخشان آخرین لحظات مقاومت شخصیتی به نام ال سوردو و تعبیر هجوآمیز از زنی انقلابی، به موفقیتی بزرگ دست یافته و اثری کم نظیر و جذاب، استوار و خشونت آمیز، پرشور، تکان دهنده و خردمندانه خلق کرده است.